خانم سر به هوا

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

اومدم بنویسم که بلاخره مسئله رو حل ‌کردم

چجوری ؟ نمیدونم 

ولی حل شد

یه جورایی رمز حل مسئله در پررو بودن، حرف زدن  و سرکش شدن  بود

اینجوری از حالت مظلوم بودن خارج شدم و دیگه اجازه ندادم ظلمی صورت بگیره و مسئله حل شد

خانم سر به هوا...
ما را در سایت خانم سر به هوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sarbehavaa29 بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 6 بهمن 1398 ساعت: 4:21

انگار بلاخره درست شد.از دیشب هرچی میومدم بنویسم نمیشد.انگار سایت خراب بود.

غمگینم.نفسم تو سینه سنگین شده.

دلیل دیگه ای نداره.همون دلیل همیشگی.

با حسرت به عسکهای دو نفره ى دوستام نگاه میکنم قلبم تیر میکشه. باورم نمیشه این منم که زندگیم اینچنین ریده شده.بزرگترین حسرت زندگیم عشقه.بزرگترین جای خالی زندگیم عشقه.

تنهاییاتو بغل کن دختر.دووم بیار شاید روزای بهتری هم اومدن.

خوبیش اینه که وقتی مردم یادم نمیاد چقدر زنده موندن سخت بود.

 

خانم سر به هوا...
ما را در سایت خانم سر به هوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sarbehavaa29 بازدید : 78 تاريخ : يکشنبه 20 مرداد 1398 ساعت: 12:36

این اولین پست سال 98هست.و اولینباری که تو سال جدید دیگه سرریز شدم.باید میومدم و مینوشتم.نوشتن تسکینم میده.

بله غمگینم.دلم از حجم این غم پاره پاره س.نشستم آهنگ گوش دادم گریه کردم و اومدم که بنویسم.

میدونی هرکاری میکنم میبینم نمیتونم عاشق کسی باشم که نبودم.که نخواستم.نمیتونم خوشحال باشم وقتی جسم و روحم یکجا نیستن.

توی سال جدید تصمیم گرفتم سمت چیزهایی برم که بیشتر خوشحالم میکنه.انقد برم تا به خودم برسم...

خانم سر به هوا...
ما را در سایت خانم سر به هوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sarbehavaa29 بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 20 مرداد 1398 ساعت: 12:36

اومدم در آخرین روز بهاری بنویسم که یافتم...یافتم...گره کور رو پیدا کردمحلقه ى مفقوده رو پیدا کردمفهمیدم چرا حال رابطه ام خوش نیستمن فهمیدم زیاد مهم نیست که چطور شروع شد اما مهمه که چطوری پیش میره.فهمی خانم سر به هوا...ادامه مطلب
ما را در سایت خانم سر به هوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sarbehavaa29 بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 20 مرداد 1398 ساعت: 12:36

وقت نکردم بنویسم که حال و روز خوبی نداشتم.بازهم احساس تنهایی... این تنهایی یه چیزه که من همش باهاش گلاویزم ولی راهی نداریم باید باهم کنار بیایم.مثل دو دشمن تو یه سلول.  آها یادم اومد  میخواستم از احسا خانم سر به هوا...ادامه مطلب
ما را در سایت خانم سر به هوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sarbehavaa29 بازدید : 78 تاريخ : يکشنبه 26 اسفند 1397 ساعت: 7:40

اگرچه چیزهای مهمی از دست دادم و تا عمر دارم هی یادش میوفتم و حسرت میخورم,اگرچه دلتنگ میشم اما تصمیم دارم زندگی رو دست نخورده باقی نگذارم.هنوز سردرگمم نمیدونم دنبال چه شغل و حرفه ای برم یا چه رشته ای بخونم اما دارم بهش فکر میکنم.آروین پسرم بزرگتر بشه حتما دنبال یه حرفه و شغلی میرم.اینجوری از خودم راضی ترم.احساس غرور میکنم.

به نظرم بهتره حساسیت به خرج ندم,چند تا بذر میکارم هرکدومش سر از خاک بیرون دراورد عب نداره.اجازه میدم مسیر زندگیمو سرنوشت مشخص کنه.تا چی پیش بیاد...

 

خانم سر به هوا...
ما را در سایت خانم سر به هوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sarbehavaa29 بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 26 اسفند 1397 ساعت: 7:40

این روزها بیشتر از مادرم فاصله میگیرم و یه جورایی احساس تنفر میکنم.من حرف خور نیستم،پوست کلفت نیستم و مادرمم مدام حرفهایی میزنه که من بهم برمیخوره. مثل چی؟ مثلا هربار میاد خونمون از همه چی ایراد میگیر خانم سر به هوا...ادامه مطلب
ما را در سایت خانم سر به هوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sarbehavaa29 بازدید : 63 تاريخ : يکشنبه 26 اسفند 1397 ساعت: 7:40

خسته شدم 

دلم میخواد بمیرم 

اما دلم برای پسرم تنگ میشه میخوام بزرگ شدنشو ببینم.اما بزرگ کردنش زحمت زیادی داره.اعصابم دیگه نمیکشه سرم درد میکنه.

قدیما میخواستم یکی باشه که درکم کنه و حرفامو بفهمه,اما الان دیگه نمیخوام.حوصله ی هیچکسو ندارم

خانم سر به هوا...
ما را در سایت خانم سر به هوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sarbehavaa29 بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 26 اسفند 1397 ساعت: 7:40

قبلا دوست داشتم کسی باشه تا منو درک کنه اما حالا بیشتر دوست دارم تنها باشم.دیگه حوصله ى حرف زدن ندارم.

به قولی خسته تر از اونم که بخوام خودمو به کسی یاد بدم.

همینکه اینجا بنویسم و کسی نخونه برام کافیه.

انتظارشو نداشتم ولی فهمیدم حتی کسایی که رفیق میدونستمشون اونقدا منو جدی نمیگیرن یا منو رفیقشون نمیدونن...

یکی یکی آدمها از من دور میشن و من دیگه حوصله ى آدمهای جدید ندارم.

خانم سر به هوا...
ما را در سایت خانم سر به هوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sarbehavaa29 بازدید : 69 تاريخ : يکشنبه 26 اسفند 1397 ساعت: 7:40

امروز یه روز بسیار سخت و وحشتناکی بود.خیلی خسته شدم.آروین مدام گریه میکرد,نمیدونم شاید میخواد دندون دربیاره که انقد لجباز شده.

گذشته از خستگی,غمگینم.سخته دست تنها بچه بزرگ کردن.سخته بی مهری رو هی تحمل کردن هی تحمل کردن هی تحمل کردن.البته خودم خواستم که تحمل کنم.گله ای نیست.

این روزا انقد خسته ام که حتی نای بازار رفتن هم ندارم.وگرنه خیلی وقته میخوام کتابخونه ثبت نام کنم یا حد اقل دوتا کتاب بخرم.کناب آرومم میکنه.قبلا آشپزی رو همدوست داشتم ولی الان انقد خسته م که نای هیچ کاری ندارم.

 

خانم سر به هوا...
ما را در سایت خانم سر به هوا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sarbehavaa29 بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 26 اسفند 1397 ساعت: 7:40